مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان طلوع مه آلود

سال انتشار : 1401
هشتگ ها :

#رازآلود #خوناشام #گرگینه #پری #جادو #الف #بزرگسالان

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان طلوع مه آلود

دانلود رمان طلوع مه آلود از پونه سعیدی که جزء پرفروش ترین رمان های اختصاصی نشر مجازی باغ استور است فقط از طریق اپلیکیشن تخصصی رمانخوانی ما امکان پذیر است. نسخه اصلی این رمان فقط در وبسایت ما منتشر شده است و بقیه مراجع دانلود مورد تایید نویسنده نیستند.

 

موضوع اصلی رمان طلوع مه آلود

رمان طلوع مه آلود یک عاشقانه رازآلود از دنیای گرگینه ها و خوناشام هاست. مها دختری با نیروی مادر زمین، جفت هفتمین آلفای قدرتمنده.

نبردی برای رتبه بندی مجدد آلفا ها شکل گرفته و مها به همراه البرز باید شرکت کنه، نبردی که قراره راز های زیادی رو بر ملا کنه…

هدف نویسنده از نوشتن رمان طلوع مه آلود

هدفم از نوشتن رمان طلوع مه آلود گم‌شدن تو دنیای خیال و تجربه هیجان و عشق با گرگینه ها و خوناشام هاست و همچنین دور کردن ذهن برای ساعتی از دنیای واقعی.

پیام های رمان طلوع مه آلود

مهم ترین پیامم در رمان طلوع مه آلود اینه که سختی ها همیشه باعث ارتقای آدم میشه، عشق حقیقی ارزش از خود گذشتگی داره، هیچوقت برای شروع دیر نیست، هیچ رازی تا ابد مخفی نمیمونه.

خلاصه رمان طلوع مه آلود

در جلد پیشین رمان طلوع مه آلود یعنی رمان ماه مه آلود خوندین که مها دختر زمین و گرگینه ای قدرتمنده که به تنهایی تونسته آلفای ششم رو نابود کنه .

اما برای حفظ امنیت و آرامش رابطه اش با البرز ، این اتفاق رو جور دیگه ای نشون میدن و مکس پسر آلفای ششم، جای پدرش قرار میگیره.

آرتور خوناشام اصیلی که با خون مها به ابر انسان تبدیل شده بود در دنیا در حال گشتن و نابودی خوناشام های اصیل و خونخواره و تو جنگل لاویج زندگی در آرامش جریان داره …

تا اینکه یه نامه میرسه …

پایان خوش

مقدمه رمان طلوع مه آلود

رمان طلوع مه آلود جلد دوم است و نام جلد اول «ماه مه آلود» می باشد و در همین مجموعه بصورت کامل موجود است. قبل از مطالعه این رمان، ابتدا به جلد اول مراجعه کنید.

پونه سعیدی

مقداری از متن رمان طلوع مه آلود

بیاید نگاهی بندازیم به شروع رمان طلوع مه آلود اثر پونه سعیدی :

مها :

کاملا محو شدم و با گام های آروم به سمت اکیپ آقایون که سمت دیگه حیاط ایستاده بودن رفتم.

به جای پام نگاه کردم تا مطمئن شم ردی روی زمین نمیذاره، رسیدم کنار آرمین

نگاهم روی برگه توی دست آرمین چرخید

هممم پس این بود کلمه های گروهشون

تو ذهنم مرور کردم و سریع برگشتم سمت گروه خودمون

بین دخترا قرار گرفتم و ظاهر شدم

رویا سریع گفت

– دیدی؟

– اوهوم . مجازی ، کیهان شناسی ، شاتل

ابروهای هر سه تا بالا پریدو رعنا گفت:

– ببین نامردا چه واژه های سختی پیدا کردن.

رویا دست به سینه زد و گفت:

– کار سامیه… دیشب دیدم تو دیکشنری داره می گرده

سریع گفتم

– مهم نیست ما که واژه هارو داریم دیگه. کی اول میره ؟

رویا گفت

– من میرم . بچه ها اگه یک نشون دادم یعنی مجازی … دو نشون دادم یعنی کیهان شناسی  … سه شنون دادم هم شاتل . حله ؟

همه سر تکون دادیم و رویا رفت وسط حیاط و گفت

– خب شروع کنیم ؟

آرمین بلند گفت

– اوه ببین کی اومده اول از همه . تو مگه پانتومیم هم بلدی

رویا اخمی کردو گفت

– نه فقط تو بلدی .

رامین خندیدو گفت

– رویا کل زندگیش پانتومیمه … نکه حرف زدن درست حسابی بلد نیست با ادا مدا باید منظورش رو برسونه

همه از حرفش خندیدن حتی ما.

رویا با عصبانیت ادای حرف زدن رامین رو در آورد و با عصبانیت گفت

– اون ناقص السخن خودتی… نه من …  پاشو بیا شروع کنیم  بچه ام الان بیدار میشه

با این حرفش همه زدیم زیر خنده. پسر رویا یه ماهش بودو تقریبا جز برای شیر خوردن کسی ندیده بود بیدار باشه!

برگشتم و به خونه نگاه کردم

گلی امروز پیش بچه ها بود

هانا دختر امیر و رعنا با سه قلوها کلا اکیپ تخریب خونه رو راه مینداختن

مطمئن بودم الان بریم داخل یه بخش خونه نابوده

اما خب به اینکه یه تایمی دور هم خوش بگذرونیم می ارزید

سحر و سارا خوشبختانه فعلا بچه نمی­خواستن وگرنه مسلما دیگه نیمتونستیم دور همی بگیریم مخصوصا اگه یه کدومشون دو قلو یا سه قلو میاوردن

به افکار خودم خندیدم و سارا پرسید

– چیزی شده مها ؟

– نه هیچی…

مشکوک نگاهش رو من بودو گفتم

– داشتم فکر میکردم اگه واژه هارو عوض کنن چقدر قیافه رویا خنده دار میشه

سارا هم خندید که رویا خیلی خوشحال برگشت سمت ما

با انگشتش سه رو نشون دادو شروع کرد به بازی کردن یه سری چیزای نا مفهموم

واقعا رویا تو پانتومیم افتضاح بود

تو دانشگاه هم هیچکس اونو تو تیمش نمیگرفت از بس که بد بازی میکرد

بعد یه سری حدس پرت و پلا امیر گفت

– فقط سی ثانیه وقت دارین و رعنا سریع گفت

– شاتل ؟

رویا آره بلندی گفتو پرید هوا

قیافه پسرا دیدنی شده بود

رامین گفت

– واقعا ؟ آخه اینی که رویا بازی کرد تهش باید میگفتین بادبادک !

رویا با اخم برگشت سمت رامین اما براش زبون در آوردو گفت

– همه که مثل تو خنگ نیستن آقا

خنده ام رو خوردم و به البرز نگاه کردم که مشکوک داشت به من نگاه میکرد

آروم خودم رو پشت سر سارا و سحر مخفی کردم

میدونستم بهم شک کرده

آروم گفتم

– بچه ها میگم چون شک نکنن یه کی رو اشتباه بگیم ؟

سحر سریع گفت

– نه مها . ما خیلی عقبیم. می بازیم شام میفته گردن ما

– میترسم لو بریم

رویا سریع گفت

– لو بریم اصلا. اینم توانائی تیم ماست دیگه . میتونه ببینه پس میبینیم

خندیدمو چیزی نگفتم که امیر اومد جلو و گفت

– بیای کلمه تون رو بگین

رعنا دوئید رفت وسطو کلمه اول مارو گفت

– مشکوک …

امیر یکم سخت بازی کرد اما البرز خوب تونست حدس بزنه

لعنتی اون نصف بیشتر کلمه هارو بازی نکرده حدس میزد

رویا کلافه گفت

– باید شرط سنی میذاشتیم بالا چهل سال رو راه نمی­دادیم

بازوشو نیشگون ریزی گرفتمو گفتم

– باز به شوهر من گفتی پیر ؟

چشمی چرخوندو گفت

– ببین آخه انقدر عمر کرده همه کلمه هارو راحت حدس میزنه

آروم زدم رو سرشو گفتم

– اینم یه مزیتشه دیگه

بازم برام چشم چرخوند که اینبار سارا رفت وسط

اونم کیهان شناسی رو گفتو ما حدس زدیم

قیافه پسرا خیلی تو هم بود

رامین کلمه بعدی رو بازی کرد

اونا نتونستن حدس بزنن و نوبت من شد

رفتم اون وسط و البرز اومد جلو تا تو گوشم کلمه رو بگه

میدونستم خودش میاد

هنوز بعد پنج سال نمیذاره هیچ گرگی تا مجبور نباشیم به من در این حد نزدیک شه …

مهم نیست چقدر آروم و تحت کنترل باشه

همچنان گرگش به نزدیک شدن هر کسی به من حساسه

کنارم رسیدو بازوم رو آروم گرفت

کنار گوشم گفت

– قبلا ها اهل تقلب نبودی

قیافه مظلومی به خودم گرفتمو گفتم

– تقلب؟

لبخندشو مخفی کردو گفت

– فکر نکن محو میشی نمیفهمم کجائی… من عطر تنتو از چند متری حس میکنم

سرمو پائین انداختم و خنده ام رو خوردم که تو گوشم گفت

– کلمه تو بیراهه است.

سریع نگاهش کردمو گفتم

– ئه این نبود تو لیست که

چشمکی بهم زدو گفت

– بخاطر متقلب ها عوضش کردیم

برگشت پیش بقیه و منو هاج و واج تنها گذاشت

نامردی بود

نامرد …

پوفی کردمو برگشتم سمت بچه ها

دستمو زیر گلوم کشیدم به نشونه اینکه بدبخت شدیم لو رفتیم

همه آروم خندیدن

به هزار روش بازی کردم اما دخترا نتونستن حدس بزنن و باختیم

دست بعدی هم پسرا باختن و مساوی شدیم

رویا خسته نشست رو پله ها و گفت

– اصلا شام دور همی با مرداست. اینهمه مسابقه نداره

آرمین خندیدو گفت

– حالا نکه شام وقتای دیگه با شما بوده . مخصوصا تو که فکر نکنم تو خونه ات تا حالا آشپزی کرده باشی … هر روز از صبحانه اینجائی …

همه دوباره خندیدیم که صدای ترکیدن وحشتناک چیزی از تو خونه بلند شد

سراسیمه دوئیدم داخل که باران دوئید تو بغلمو با خنده گفت:

-ترکید…

بغلش کردمو نگران گفتم چی؟

البرز از کنارم رد شدو سریع پله هارو بالا رفت

صدای گلی رو شنیدم که عصبانی گفت

– بچه های شیطون … اگه دیگه بهتون اجازه دادم

امیر و رعنا و بقیه هم اومدن داخل و رفتیم طبقه بالا

چند تا پله مونده بود به بالا برسیم که دیدیم آب راه افتاده و رو کف چوبی خونه به سمت پائین در جریانه

پا تند کردم و به باران گفتم

– چکار کردین مامان ؟

– بادکنک بازی .

با این حرف وارد اتاق آب گرفته بچه ها شدم

البرز عصبانی داشت به پسرا نگاه میکرد

تا رسیدیم هر دوتا اومدن پشت منو هانا هم دوئید بغل امیر

عصبانی باران رو گذاشتم رو زمین و گفتم

– دقیقا اینجا چه خبره ؟

گلی خانم در حالی که سعی میکرد یکی از قالی هارو که کامل خیس شده جمع کنه گفت

– بهشون بادکنک دادم. اما وروجک ها رفتن از آب پرش کردن و این گندو به بار آوردن

البرز رفت کمکش و گفت

– تا اطلاع ثانوی نه ازبادکنک خبریه نه از آب بازی

بچه ها دوئیدن سمتشو با التماس گفتن

– بابا …

اما البرز یه اخم جدی به هر سه کرد که موش شدن و سر جاشون ایستادن

رو کرد به منو گفت

– به هرکدوم یه پارچه بده باید این طبقه رو خشک کنن وگرنه از شام امشب و کارتون قبل خواب هم خبری نسیت

سه تا کله برگشت سمتم

چشم ها پر اشک

منم مثل البرز اخم کردمو گفتم

– بیخود خودتون رو مظلوم نکنین… کار خیلی اشتباهی انجام دادین… بیاین بهتون پارچه بدم …

به هانا نگاه کردمو گفتم

– تو هم همینطور وروجک

امیر هانارو همراه بچه ها فرستاد پائین

رفتیم طبقه پائین که دیدیم رویا سهندو تو بغلش گرفته و داره تکونش میده

رو به بچه ها گفتم:

– ببین چکار کردین سهند ترسید از خواب بیدار شد

چهارتائی با ذوق رفتن پیش رویا و باران گفت

– عمه الان چشم هاش بازه ؟

رویا خندیدو گفت

– آره یکم بیاین ببینی

نشست و بچه ها سر گرم شدن که رامین گفت

– رویا تو شیرت چی داری این بچه انقدر خماره

رویا قیافه ای گرفت برای رامین و گفت

– جلو سحر زبون من رو باز نکن

یه تهدید جدی بودو رامین در سکوت فرو رفت

خندیدمو در حالی که تی آشپزخونه رو خودم گرفتم به بچه ها گفتم

– بیاین بالا تا خراب کاریتونو جمع کنین

باران مظلومانه نگاهم کردو گفت

– مامان میشه من نیام . آخه من باهاشون بازی نکردم که

بارمان سریع گفت

– راست میگه تقصیر باران نبود

نخندیدم تا پر رو نشن

اما همیشه باران خودشو مظلوم میکردو داداش هاش نازشو میخریدن

درسته حمایتی که از همدیگه داشتند رو دوست داشتم اما خب، دلم میخواست عواقب رفتارشون رو یاد بگیرند

به همه یه پارچه دادمو گفتم

– همتون زود باشین… زود زود …

البرز:::

همه دور هم تو نشیمن جمع بودن

تا ما بالا رو خشک کنیم بچه ها شام درست کرده بودن و میزو هم چیده بودن

سامی با دیدنم گفت

– نامه اومده رئیس …

با این حرف به سمتم اومدو یه پاکت مهر و موم شده بهم داد

کاغذ کاهی پاکت و مهر سرخ روی در پاکت نشون میداد از انجمن اصلیه

تشکر کردم، به سمت دفتر کارم رفتم که نامه رو باز کنم

اما گلی گفت

– کار باشه بعد. غذا سرد میشه …

مها هم از پله ها اومد پائین

برای همین برگشتم سمت میز و نشستیم

تعدادمون زیاد شده بودو این میز جواب نمیداد

بچه ها که دور میز کوچیک جلو مبل نشسته بودن

سامی و رویا هم پیش سهند مونده بودنو همونجا بشقاب هاشو نو برده بودن

مشغول شدیم و امیر گفت

– انجمن اینجوری شخصی هم نامه میفرسته ؟

سامی از اون سمت جواب داد

– آره دیگه اگه کار شخصی داشته باشه .

مها نگران به من نگاه کردو پرسید

– کار شخصی؟

سری تکون دادمو گفتم

– نامه اومده، بعد شام بازش میکنم

رویا از پشت سرم گفت

– وای استرس گرفتم… بازش کن الان دیگه البرز

گلی قبل من بلند گفت

– انقدر وسط غذا حرف نزنین

با تشکر بهش نگاه کردم که بلاخره سکوت شدو همه مشغول شام شدن

اما خودمم نگران شده بودم

آخرین باری که چنین نامه ای برام اومده بود مال خیلی سال پیش بود

زمانی که میخواستم آلفا گله بشم …

شامم که تموم شد بلند شدم

تشکر کردمو بدون حرف دیگه رفتم سمت اتاق کارم.

کسی هم حرفی نزد

پشت میزم نشستم و پاکت رو باز کردم

تایپ شده با ماشین تایپ مخصوص انجمن بود

دعوتنامه به تاریخ دوم مارس …

برای تثبیت و تعیین مجدد جایگاه و رتبه تمامی آلفا ها …

مکث کردم…

دوباره؟

اما چرا ؟

ادامه نامه محل گرد همائی و شرایط حضور یا عدم حضور بود

من تو همون خط دوم مونده بودم

تعیین جایگاه آلفا ها !

معمولا هر بیست سال این کارو میکنن

هفت سال قبل انجام شده بودو حالا اگر کسی ادعائی داشت دو نفره باید نبرد میکردن

نه اینکه کل آلفا هارو جمع کنن و رتبه هارو تعیین کنن.

خیره به برگه بودم که موبایلم زنگ خورد

به صفحه گوشی نگاه کردم

مکس بود

خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم

اونم حسابی درگیر گله اش بود

و البته درگیر بچه هاش که از خودش هم شر تر بودن

سریع جواب دادم

قبل اینکه سلام کنم گفت

-البرز، نامه به دستت رسیده ؟

– آره… قضیه چیه ؟ اتفاقی افتاده ؟

مکس قبیله اش نزدیک ترین قبیله به انجمن بود

برای همین همیشه دقیق ترین اخبارو داشت

سکوت کردو مردد گفت

– خبری که در جریانش باشیم نه… فقط …

– فقط چی؟

– نمیدونم. نگرانم … مهم نیست… اگه خبری داشتی بهم بگو… ببینم دیگه برای چه افرادی نامه رفته

قبل اینکه خداحافظی کنه گفتم

– منظورت چیه؟ مگه برای همه نرفته ؟

– نه … گویا فقط برای چهل آلفای برتر رفته … هیمن مشکوک ترم کرده

نفس کلافه ای کشیدمو گفتم

– یه خبری هست … شک نکن …

مها ::::::::::

با رفتن البرز میز شام سریع جمع شد

مشخص بود همه منتظر شنیدن خبر هستن

برای اینکه بتونم خودمو سر گرم کنم  نشستم پیش بچه ها تا باهاشون بازی کنم

اما ذهنم اینجا نبود

همیشه بخاطر کشتن پدر مکس و مخفی کردن نقش من تو اون قضیه اضطراب داشتم

انگار منتظر بودم بلاخره لو بریم …

در باز شدو البرز اومد بیرون

رویا سریع گفت

– چی شد ؟ چی گفتن ؟

یه تای ابرو البرز بالا پریدو رو به رویا گفت

– چی ؟

اومد سمت منو رو کاناپه پشت سرم نشست که آرمین گفت

– همه منتظر نشستیم تا بگی تو نامه چی بود . اونوقت میگی چی ؟

البرز به آرمین اخم کردو گفت

– نامه برای من بوده شما منتظر چی هستین ؟

ناخداگاه گفتم

– بگو دیگه البرز

با این حرفم نگاهمون گره خورد

لبخند کمرنگی رو لب البرز نشستو گفت

– هفته دیگه یکشنبه یه جلسه است تو انجمن…. دعوت شدم …

سامی زودتر از من پرسید

– چه جلسه ای ؟

البرز به سامی نگاه کردو گفت

– میخوان دوباره رتبه و رنک آلفا هارو مشخص کنن

همه ساکت شدن

نگاهم بین بقیه چرخید

قضیه چی بود ؟

رعنا گفت

– مگه هر بیست سال این کارو نمیکنن ؟

البرز سر تکون دادو امیر گفت

– هفت سال پیش تو شرکت کردی درسته ؟

– آره … عجیبه بعد هفت سال دوباره دارن برگذار میکنن . اما تا نرم نمیفهمم قضیه چیه ؟

سامی نگران گفت

– نکنه باز یه نفر هوس گرفتن گله بقیه رو کرده

همه نگران به همدیگه نگاه کردیم

وقتی تو بدونی کی ازت ضعیف تره… خیلی راحت میتونی گله اش رو تصاحب کنی .

هرچند طبق قانون انجمن بدون دلیل نمیتونی با یه آلفا وارد جنگ بشی

اما همیشه همه به قوانین پایبند نیستن

مثل پدر مکس

تو افکارم غرق بودم که رویا گفت

– با مها میری دیگه؟

نگاهم بین رویا و البرز چرخید که البرز نفس خسته ای کشید

به بچه ها نگاه کردو گفت

– نمیدونم چقدر طول میکشه

نگرانیم بیشتر شدو گفتم

– من نمیتونم بیام… حتی اگه کوتاه باشه…

واقعا نمیشد

من بچه هارو تا حالا شب تنها نذاشته بودم

اصلا بدون من کی میتونست این سه تا وروجکو کنترل کنه

باران نگران به من نگاه کردو گفت

– کجا میخوای بری مامان

موهاشو جمع کردم تا براش دوباره ببندم و گفتم

– هیچ جا… بابا میره جلسه فقط

هر سه به البرز نگاه کردن که خیره به من بود

گلی گفت:

– من میتونم بمونم پیش بچه ها

رویا سریع گفت

– منم هستم …

رامین و آرمین گفتن

– مام هستیم دیگه

مشکوک برگشتم سمت بچه ها

چرا یهو همه پایه شدن برای رفتن ما

البرز گفت

– حالا صحبت میکنیم… باید اول ببینم چقدر طول میکشه …

با این حرف بلند شدو رفت بیرون

پسرا هم همه پشت سر البرز رفتن

متعجب به رعنا ورویا نگاه کردمو گفتم

– قضیه چیه؟

رعنا آروم گفت

– فکر کنم بهتره بری مها … تو جفت البرزی …

گلی هم سریع گفت

– بهتر نه … باید … حتما باید بری مها …

رویا سر تکون دادو گفت

– این جور رقابت ها هیچ مردی تنها نمیره … حتی اونایی که جفت ندارن…

سحر قبل من گفت

– چرا ؟

رعنا اومد سمت هانا و گفت

– خب دیگه بیاین بریم بالا ببینیم اتاقا خشک شدن.

با این حرف هانا و سه قلو هارو بالا بردو رویا گفت

– چون این رقابت نیاز به تمرکز و قدرت کامل آلفا داره و همچین هم جو سالمی نداره… یعنی برای تخریب یه الفا از هر راهی استفاده میکنن… آوردن دخترای رنگارنگ دورشو حتی خروندن داروهای مختلف به همدیگه … کلا یه رقابت تا پای جونه مها… خیلی ها قبل مسابقه از دور حذف میشن… بخاطر همین زد و بند ها و برنامه های کثیف

دهنم باز مونده بود

اینجوری که من باید حتما میرفتم

اما بچه ها چی

نگران به رویا گفتم

– کنترل بچه ها سخته…

رویا به گلی نگاه کردو گفت

– فکر کنم همه با هم بتونیم… الان البرز مهم تره

گلی سری تکون دادو گفت

– من قبلا سه قلو بزرگ کردم نگران بچه ها نباش . فقط ممکنه خونه یکم تخریب شه

خندیدمو گفتم

– این خونه خیلی وقته رو هواست …

اگر رمان طلوع مه آلود رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم پونه سعیدی برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان طلوع مه آلود

مها دختر خود ساخته با نیروی زمین.
البرز گرگ آلفا، جدی و قانونمدار، اما با محبت.

عکس نوشته

ویدئو

۱ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید